کتاب “مرگ ایوان ایلیچ” نوشته لئو تولستوی یکی از اون داستانهایی است که ممکنه تو رو عمیقاً به فکر فرو ببره. قصه درباره یک قاضی موفق به نام ایوان ایلیچ است که زندگی نسبتاً معمولی و بدون هیجانی دارد. همه چیز رو به راهه، تا اینکه ناگهان متوجه میشه بیمار شده و دیگه امیدی به بهبود نداره. این بیماری مثل یک شوک بزرگ به زندگی ایوان ایلیچ وارد میشه. اون شروع میکنه به بازنگری تمام چیزهایی که تا حالا در زندگیاش مهم بوده، از کار و مقام گرفته تا زندگی خانوادگیاش. کمکم میفهمه که شاید اون چیزی که تا حالا بهش افتخار میکرده، اصلاً اونقدرها هم مهم نبوده.
ایوان ایلیچ در طول بیماریش با احساساتی مثل ترس، ناامیدی و تنهایی دست و پنجه نرم میکنه، اما در نهایت، در آخرین لحظات زندگیاش به نوعی از آرامش میرسه و به معنای واقعی زندگی پی میبره. کتاب درباره تقابل انسان با مرگ، معنا و ارزش واقعی زندگی صحبت میکنه، و به ما یادآوری میکنه که شاید بهتره قبل از اینکه دیر بشه، یکم بیشتر به این موضوعات فکر کنیم.
همچنین بخوانید: خلاصه کتاب “خنده در تاریکی” اثر ناباکوف
در ادامهی داستان، ایوان ایلیچ با هر روزی که میگذره، بیشتر و بیشتر درگیر فکر کردن به مرگ و معنی زندگی میشه. همسرش و اطرافیانش بیشتر از اینکه نگران حالش باشن، به فکر مشکلات خودشون هستن و این باعث میشه ایوان ایلیچ بیشتر احساس تنهایی کنه. حتی پزشکها هم با برخوردی کاملاً حرفهای و بیروح، فقط به دنبال تشخیص و درمان بیماریاش هستن، انگار که او فقط یک پرونده پزشکیه، نه یک انسان با احساسات و ترسها.
اما نکتهی جالب اینجاست که ایوان ایلیچ در این سفر تلخ به سوی مرگ، به یک نوعی از بیداری و آگاهی دست پیدا میکنه. او کمکم میفهمه که زندگیای که تا الان داشته، شاید اون چیزی نبوده که واقعاً باید میبوده. به همهچیز با نگاه جدیدی نگاه میکنه: به روابطش با آدمها، به کارش، به هدفها و آرزوهاش. او در نهایت به این نتیجه میرسه که تمام اینها در برابر مرگ بیمعنا به نظر میرسه، و زندگیای که پر از لذتهای ساده و عشق واقعی نبوده، زندگیای خالیه.
همچنین بخوانید: خلاصه کتاب ابله اثر فئودور داستایوفسکی
تولستوی با ظرافت خاصی توصیف میکنه که ایوان ایلیچ در روزهای آخر عمرش، آرامآرام به یک نوع تسلیمشدگی و آرامش دست پیدا میکنه؛ انگار که مرگ دیگه دشمنش نیست، بلکه به یک واقعیت طبیعی و اجتنابناپذیر تبدیل میشه که او باید باهاش کنار بیاد. و شاید برای اولین بار در زندگیاش، شروع میکنه به فکر کردن به دیگران و درک این موضوع که شاید عشق و همدلی و مهربانی چیزهایی باشن که ارزش زندگی رو واقعی میکنن.
“مرگ ایوان ایلیچ” به ما یادآوری میکنه که بهتره گاهی بایستیم، نگاهی به زندگیمون بندازیم و ببینیم داریم چطور زندگی میکنیم. شاید لازم باشه قبل از اینکه به لحظههای پایانی برسیم، بفهمیم که چی واقعاً مهمه!